هورمون و ذهن...

ساخت وبلاگ

به نسیمی همه‌ی راه به هم می‌ریزد

کی دل سنگ تو را آه به هم می‌ریزد  

سنگ در برکه می‌اندازم و می‌پندارم

با همین سنگ زدن، ماه به هم می‌ریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است

گاه می‌ماند و ناگاه به هم می‌ریزد

انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است

دل به یک لحظه کوتاه به هم می‌ریزد

آه یک روز همین آه تو را می‌گیرد 

گاه یک کوه به یک کاه به هم می‌ریزد

فاضل نظری

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نسیمی, نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 9 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1396 ساعت: 20:06

یعنی می گی ما چرت و پرت خون هستیم؟ :))
زیادی سخت می گیری به خودت.. من پشیمونم که خیلی جاها از هر لحاظ که فکرش رو بکنی خیلی زیاد به خودم سخت گرفتم تا کارهام خوب و مفید باشه و بعدش حق استراحت و خوشی داشته باشم.. پشیمونم..

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 7 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1396 ساعت: 20:06

خدیجه بعد از مدت ها پیام داد که امروز میام سر راه ببینمت.... طبق معمول با کلی تاخیر رسید.... نماز خوند و غرق خوندن کتاب احادیث توی نمازخونه شد... بعد رفتیم شام رو سفارش دادیم.... خدیجه گفت بیا بریم لب دریا شام بخوریم... گفتم شب شام لب دریا؟! گفت مگه چشه؟ میدونی دانشگاهت توی این شهر یکی از بهترین محل های datingهست؟  گفتم من تو این تاریکی نمیام...میترسم...چشمم جایی رو نمیبینه که غذا بخورم.... بعد ی هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : دنیا,روزه؟, نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 14 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1396 ساعت: 20:06

ده سال پیش بود... من دانشجوی ترم اول کامپیوتر شریف بودم... یه دختر المپیادی اومده بود به ما کار با کامپیوتر یاد بده.... ازونجایی که اکثر عزیزان المپیادی بودن و مثل من نبودن که از کامپیوتر فقط روشن خاموش کردنو بلده و اونم هر بار براش سواله چرا وقت روشن کردنش دکمه رو میزنیم ولی وقت خاموش کردنش ازون تو خاموش میکنیم و با دکمه خاموش نمیکنیم!!! لینوکس برای همچین دانشجویی خیلی زیاد بود ترم اول...اصلا نم هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 6 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1396 ساعت: 20:06

از دور بودن از ادما پشیمونم....از نزدیک شدن بهشون گریزونم....

دور که بمونی تنهایی بی برو برگرد نصیبت میشه....

دور که بمونی بهت میگن سرد و خشک و جدی و مغرور....

نزدیک که میشی نمیدونی این خار که به دستت میره برای چیدن گل خرزهره است یا گل رز....

نزدیک که میشی تنت زخمی میشه...زخمای ریز دوست داشتنی...یا زخمای مزمن ابدی....

پ.ن. تو رو باز به یادم اورد هر کی از عاطفه دم زد....

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : اومد,خلوت, نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 8 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1396 ساعت: 20:06

یکی از بچه ها میگفت بعضی وقتا میرم خونه میبینم شوهرم از ایران برام به مناسبتی چیزی گل و هدیه انلاین سفارش داده و اوردن دم خونه ام....اون یکی میگفت نامزدم برام کیک سفارش داده و اوردن دم اتاقم....

نمیشه منم برگردم ببینم یکی برام کلی کتاب قشنگ فرستاده از محمود دولت ابادی و عباس معروفی و ابراهیم گلستان و نادر ابراهیمی و کلی نویسنده های دیگه....حتی مجموعه شعرای فریدون مشیری و شهریار و شاملو به یاد نوجوونی... 

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : فانتزی, نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 5 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1396 ساعت: 20:06

یه دسته بندی کلی و غیر دقیق از انواع تربیت فرزند میشه این باشه: اونایی که همیشه بچه شون رو مقصر میدونن یا بهش میگن با همه راه بیا.. تو بگذر... تو گذشت کن...تو به همه محبت کن...تو به دل نگیر... اینا بچه هاشون همیشه قطب در حال گذشتی میشن که توی روابط اجتماعی خودشون رو فدا میکنن تا اطرافیان راضی باشن و هر مشاجره ای رو ناشی از کوتاهی خودشون میدونن. اونایی که همیشه بهشون گفتن دست و پا بلوری....نکنه کس هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : تربیت,فرزند, نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 5 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1396 ساعت: 20:06

باید به خودم قول بدم لباس ورزشیا رو از کمد در بیارم....با اون شال سفیده....

مثل سال اول که پر از شوق و ذوق بودم برم هی لب دریا بدوم...برم لب دریا ورزش کنم یه روز در میون....

برم شبا قدم بزنم....

برم غروبا لب دریا بشینم دریا رو از روی سنگا نگاه کنم عوض نشستن تو ازمایشگاه و فکر و خیال بافتن....

باید تنهایی برم تو پارکا...

باید در بیام ازین خمودگی...

دارم چی کار میکنم با خودم من؟ 

دارم چه ظلمی میکنم من؟

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : مردونه, نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 9 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1396 ساعت: 20:06

بعضی وقتا که خواب میدیدم کسایی که دوستشون دارم خوشحال نیستن، نیمه شب از خواب میپریدم و مینشستم روی تختم زار زار گریه میکردم....دیشب خوابیده بودم...اروم...انگار لای پر قو....یه هو خواب دیدم....خواب دیدم یکی میخواد اذیتم کنه....ترسیده بودم...اونقدر ترسیدم که از خواب پریدم...قلبم با سرعت میزد....تنم گر گرفته بود....کلی از جزئیاتی که فراموش کرده بودم رو خواب دیده بودم... پا شدم از بطری روی میز اب برد هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 9 تاريخ : جمعه 17 شهريور 1396 ساعت: 13:47

خورشید جان، امان از این بی تو گذشتن ها؛

وقتی از شما دورم، برف های درونم آغاز می‌شود. 

کاش می‌توانستید درباره تان چه فکر می کنم. من برای دیدن شما همه ی درها را زده‌ام. 

عاشقی خوب است؛ زندگی حلال کسانی که عاشق‌اند. 

من خجالتی‌ام و هنوز نمی دانم اسم تان را چگونه تلفظ کنم. 

ای کاش عشق، خود لب و دهان داشت.

محمد صالح علاء

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 30 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1396 ساعت: 17:07

یه بار روز اول پریود رفته بودم اتاق یکی از استادا...نمیدونم چی شد که دهنم باز شد به اه و ناله که به پیر و پیغمبر ما تروریست نیستیم چرا ترامپ ما رو گذاشته جز اون 7 کشوری که ویزا نمیدن بهشون....از استاد دلداری دادن و از من قانع نشدن.... امروز روز اخر پریود بود...اتاق یکی از استادا بودم....اشکام میریخت و گفتم استاد بین تنهایی و بودن با ادمی که نمیدونی دوستش داری یا نه باید کدومو انتخاب کنی؟ استاد تم هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : هورمون,زندگی, نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 7 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1396 ساعت: 20:00

1. سکوت رو چه جوری میشه نوشت؟

حرف رو به کی میشه گفت که همون طوری که هست بفهمه نه پر رنگ تر و نه کم رنگ تر....نه جدی تر و نه شوخی تر....نه بیشتر و نه کمتر....

بعضی چیزا خیلی جدی ان...خیلی....

2. نرگس عزیزم...تولدت پیشاپیش مبارک...کوچولوی دوست داشتنیِ من....امیدوارم اروم و خوشحال باشی همیشه...و بین ادمایی که عاقلن و برات شادی به ارمغان میارن.... ماچ و بوسه به روی ماهت :)

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 14 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1396 ساعت: 1:00

۱. تو اتاق قبلیم که بودم نصفه شبا صدای زمزمه ی یه مرد میومد...تا دیر وقت.... تو اتاق جدیدم صدای ناخون چیدن میاد...هی میرم تو هال...هی میبینم کسی نیست...کسی ناخون نمیچینه....پس این صدا از کجاست؟ ۲. تهِ بی حوصلگی کجاست؟ من ازش رد شدم یا نه؟ خدایا من از حرف زدن با پسرای استرسی متنفرم...ازینایی که تا میبینیشون میگن ما کی پولدار میشیم....ما کسی سیتیزن امریکا میشیم...ما کی تخم دو زرده میذاریم؟ ما کی پ هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : عصبانی,نیستم, نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 14 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1396 ساعت: 1:00

بچه مثل یه گله....یه گل که هر روز میبینی یه غنچه ی جدید داره...میبینی اب و رنگش عوض میشه...قد میکشه..... علی تا حالا نمیتونست ر بگه...مثل همه ی بچه ها جاش ل میگفت....حالا یاد گرفته ر بگه...یه جوری ر میگه که لرزشش در و دیوارو میلرزونه.... رفته دم باغچه هسته ی خرما ریخته جلوی مرغا....اومده گفته هسته ی خرما ریختم که دندونای مرغا بشکنه دیگه نتونن غذا بخورن لاغر بشن....میره کنارشون داد میزنه که مرغا ب هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 13 تاريخ : يکشنبه 12 شهريور 1396 ساعت: 16:22

من بچه ی جنوبم...یادمه تا یه سنی خیلی بارونای شدید میومد زمستونا...یادمه تمام خیابونا پر میشد از آب... حتی یه بار وقتی راهنمایی بودیم یه روز که خیلی بارون اومد نرفتم مدرسه...یعنی بابام گفت نرو...اخه ماشین نداشتیم اون موقع...من نرفتم و فرداش وقتی معلم علوم با اون فامیل عجیبش (خانم درستان) گفت چرا جلسه قبل نبودی گفتم خوب بارون میبارید...گفت چه ربطی داره؟ اما خیلی ربط داشت... بعدا وقتی که دانشجو شدم هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : جوانی, نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 9 تاريخ : يکشنبه 12 شهريور 1396 ساعت: 16:22

به دو صد بام برآیم... به دو صد دام درآیم...     چه کنم؟ آهوی جانم سر صحرای تو دارد....


(مولانا..با تشکر از ۱ تا ۴۱۴)

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : دلتنگیای,همدستی, نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 11 تاريخ : يکشنبه 12 شهريور 1396 ساعت: 16:22

سرگردانی و ابهام از حد گذشته و تنهایی و تاریکی همه جا را گرفته....دل مشغولی بی سر و سامانی اوضاع جهانمان دست و پایمان را بسته.... دل را به کور سوی شمعی خوش کرده ایم که چند صباح عمر در بی تابی نگذرد....پس دست نیازمان را به سوی تو دراز میکنیم....به ما بهترین ها را عطا کن....اما پیش از ان به ما ظرفیت بهترین ها را ببخش مبادا که کور و خودخواه و زیاده خواه بشویم....و ما را برکت خود بر روی زمین قرار بده هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 10 تاريخ : يکشنبه 12 شهريور 1396 ساعت: 16:22

تو یه قسمت از سریال شهرزاد، قباد به شهرزاد گفت امشب دعوتت میکنم که با هم بریم سینما کازابلانکا ببینیم... شهرزاد گفت واااای...مرسی...من خیلی دوست دارم ببینم این فیلمو... قباد گفت تو میدونی چه حسی داره که یه زن بهت بگه وااااای...مرسییییی و خوشحالیش رو اینجوری نشونت بده.... گاهی ادم یاد یه چیزایی میفته...یادم اومد یه بار به ایکس گفتم من یه زمین دارم تو مزرعه دانشگاه که توش کلی چیز میز کاشتم برای خو هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : تجربه, نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 15 تاريخ : يکشنبه 12 شهريور 1396 ساعت: 16:22

از صبح حرف زدیم....

ساده و راحت...

از غمامون...شادیامون....حتی غیبت هم کردیم....زیر بارون نشستیم...پشه ها دست و بالمون رو نیش زدن....

حرف زدیم...حرف زدیم....یه بخشاییش رو گفتیم...یه بخشایی رو هم نگه داشتیم تا راز مگوی بین ما و تو باشه فقط....که جز تو کسی باخبر نشه از دردمون....صورتمون رو با سیلی سرخ کردیم.....

و برگشتیم....مثل همیشه.....مثل همیشه.....

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : حرفایی,همیشه, نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 11 تاريخ : يکشنبه 12 شهريور 1396 ساعت: 16:22

اتاق جدیدمو چیدم...طبقه ی ۳ واحد اول اتاق ۱. پارسال طبقه ی ۴ واحد اخر اتاق ۲. هر روز وقت برگشتن طبقه ۴ رو میزنم و بعد یادم میاد که باید ۳ رو بزنم...دستگیره ی اتاق ۲ رو فشار میدم و بعد برمیگردم سمت اتاق ۱... حالا دو قفسه توی یخچال...چند قفسه توی کابینت و وسایل توی اتاقم مال منه.... امروز همه جا ساکته....صبح پا شدم و خورش قیمه رو گذاشتم که جا بیفته....نهار خوردم و باز رفتم توی رخت خواب.... غروب پا ش هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1396 ساعت: 1:45